امشب چرا هیچی ارزو نکردم؟!
فکرمو هی مشغول کردم که به چیزایی فکر نکنم که ندارمشون
ولی الان ارزوهامو کردم
خودمو خواستم از خدا
خواستم که بخرتم
ماه رو هم خواستم
که مال من شه
مادرمو هم خواستم
گفتم هرچی صلاحمه
شهادتمم خواستم!
خدایا مارا شهید بمیران.......!
سعدی نبودم که بگویم:هجر بپسندم اگر وصل میسر نشودخار بردارم اگر دست به خرما نرسدمن بیشتر از اینها میخواستم. من خیلی بیشتر از اینها میخواستم. من وصل میخواستم. خرما میخواستم. خرمای زیاد.
پ ن: «ما گدایانِ خیلِ سلطانیم»
فوق العاده زیباست این متن
میخواستم خدا را نوازش کنم !ندا رسید؛ کودک یتیم را نوازش کن..
خواستم چهره خداوند را ببینم !ندا آمد؛ به صورت مادرت بنگر..
خواستم به خانه خدا بروم !ندا آمد؛ قلب انسان مومن را زیارت کن..
خواستم نور الهی را مشاهده کنمندا آمد؛ ازپرخوری وشکم سیر فاصلهبگیر.
خواستم صبر خدای را ببینم !ندا آمد؛ بر زخم زبان بندگان صبر کن..
خواستم خدای را یاد کنم !ندا آمد؛ ارحام و خویشانت را یاد کن..
از خدا خواستم عادتهای زشت را ترکم بدهد خدا فرمود : خودت باید آنها را رها کنی
از او درخواست کردم فرزند معلولم را شفا بدهد فرمود : لازم نیست ، روحش سالم است جسم هم موقت است.
از او خواستم لا اقل به من صبر عطا کند ، فرمود : صبر ، حاصل سختی و رنج است عطا کردنی نیست، آموختنی است.
گفتم مرا خوشبخت کن، فرمود: نعمت از من خوشبخت شدن از تو
از او خواستم مرا گرفتار درد و رنج نکند فرمود : رنج از دلبستگی های دنیایی جدا و به من نزدیکترت می کند.
از او خواستم روحم را رش
شعر میلاد با سعادت حضرت ولى عصر (عج)
امینی کاشانی
آید آن صبح درخشانى که من مى خواستم
روشنى بخش دل و جانى که من مى خواستم
از نسیم جانفزاى گلشن آل رسول
بشکفد گلهاى بستانى که من مى خواستم
از بهارستان باغ و گلشن آل على
آمد آن سرو خرامانى که من مى خواستم
سالها در خلوت دل اشک حسرت ریختم
تا بیامد ماه کنعانى که من مى خواستم
دیده یعقوب جان من از آن شد پر فروغ
کآمد آن خورشید رخشانى که من مى خواستم
در بهاران چ
دانلود آهنگ پویا بیاتی خواستم بگم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * خواستم بگم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , پویا بیاتی باشید.
دانلود آهنگ پویا بیاتی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Pouya Bayati called Khastam Begam With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ پویا بیاتی خواستم بگم
خواستم بگم پیشم بشینتا بغضمو هق هق کنممن گریه کردم تا توروبا گریه هام عاشق کنمکاری نکن بدتر بشمتنها بمونم دق کنم
تو را برای این روزها میخواستم که ساغریسازان و صیقلان را راه برویم و هرچیزی غیر از جادوی تو و رشت دود شود.
تو را برای این روزها میخواستم که چهارباغ و خواجه پطروس را کشف کنیم و درخت قشنگ کوالالامپور را نشانت بدهم.
تو را برای لمس بوی خوش آتشکده یزد میخواستم
تو را برای حال خوش شیخ زاهد گیلانی و استخر لاهیجان میخواستم
تو به اندازهی سالهای نوری دور به نظر میرسی و من دلتنگیام را پای درختان کولالامپور، لابهلای عتیقههای اسحاق و کتا
یک پا متخصص شدیم هر کداممان در کرونا از بس کلیپ و یادداشت و مقاله و تحلیل و پیامک خواندیم دربارهاش. به درجه فوق اشباع هم رسیدیم و به جز اخبار و آمارهای جدید هیچ حرف تر و تازهای دیگر نمیشود یافت.در این شرایط فقط صحبتهای آقا میتوانست بوی تازگی بدهد. اقا به دعایی اشاره کرد که کمتر کسی حواسش به آن بود. و باز مثل همیشه بدون هیچ نیش و کنایهای خیلی شیرین دستِ از بام افتادهها را گرفت و روی بام آورد؛ کسانی که زیادی به مسئولین بدبین بودند،
ثبات اقتصادوسیاست ایالات متحده به عقیده دونالدترامپ دردست بانک فدرال رزروبود.استقبال بانک فدرال رزروازافزایش نرخ بهره وام وسپرده دلش راخون مینمود.اومتکی به درآمدتولیدبوداین تولیدشامل سلاح هم میشد.افزایش نرخ بهره گرچه قدرت دلارراافزایش میداداماباعث شده بودایالات متحده آمریکاواردات محورترین کشوردرسطح جهان باشد.اینکه تلویزیون خانه اوساخت ژاپن بوداوراناراحت مینمود.اینکه فلزات گران میشدندوتولیدسخت میگردیداوراناراحت مینمود.دراین اق
من کسی را از خودم دیوانهتر میخواستم
سر نمیپیچید اگر یک روز سر میخواستم
اهل عشق و عاشقی، اهل تمنا، اهل درد
این چنین دیوانهای را همسفر میخواستم
مینشستم روبهرویش روبهرویم مینشست
لحظههای عاشقی از او نظر میخواستم
او قدح در دست و من جام تمنایم به کف
هر چه او میداد من هم بیشتر میخواستم
من کجا؟ در میزدن سودای خیامی کجا؟
من پی جامی دگر جامی دگر میخواستم
هر زمان هر جا که میافتادم از مستی به خاک
تکیه میکردم به می
ینی یه وقتایی در شرایط بغرنج همه حقیقت رو نگی و اینطوری شروع کنی که مثلا فلانی اینجا نیست ( و تو دلت منظورت در اینجایی که من وایسادم باشه )
جالب بود برام ولی انگار شرایط داری و تو نمیتونی هی دروغ بگی و بعدش استدلال کنی که توریه کردم ...
احساسات شخصی برای آن که به معرض دید عموم گذاشته شوند بیش از حد پیچیده و بغرنج هستند .احساسات لطیف درونی وقتی در معرض توجه و نگاه خیره ی دنیای بیرون قرار می گیرند گرد آلودگی و ناپاکی بر آنان می نشیند و با رفتار های سبعانه تکه تکه می شوند .
“مریم مادر عیسی است”.
و من خواستم با چنین شیوهای از فاطمه بگویم، باز درماندم
خواستم بگویم: فاطمه دختر خدیجه بزرگ است ....
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه دختر محمدۖ است ...
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه همسر علی است ...
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه مادر حسین است ...
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه مادر زینب است...
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست!
فاطمه ، فاطمه
میخواستم برایت بگویم که چرا رفتم. دوست داشتم برایت تعریف کنم که چطور همه چیز به هم ریخت. که چطور همهی دنیایم فرو ریخت. میخواستم بگویم که درست است که از بیرون همه چیز به نظر عادی میرسد اما از درون نابودم میخواستم بگویم که تو بدانی، که تو مثل دیگران فکر نکنی خوشی زده زیر دلم. میخواستم برایت بگویم که حالم خوش نیست. که فکر میکنم دیگر هیچ وقت حالم خوب نمیشود. میخواستم برایت بگویم که فکر میکنم همهی اینها کفارهی گناهم بوده. یا چه
به گزارش سایت تفریحی چفچفک برگرفته از دیجیاتو : اگر مدام درگیر برقراری تعادل بین کار و زندگی شخصی هستید و فکر میکنید این قضیه بر روابط خانوادگی شما تأثیر منفی میگذارد، برای حل این وضعیت بغرنج، لازم است اقداماتی را انجام دهید. این سناریو را تجسم کنید:
ادامه مطلب
اوضاع از آخرین پست اینجا کمی عوض شده
بهتر شده قابل تحمل شده و بوی بهبود میاد :)
من امشب بیست و سه سالگی رو تموم میکنم و وارد سال بیست و چهارم زندگی نمیدونم چندمم میشم
جهان رو نشناختم
خودم رو نشناختم
دیگران رو نشناختم و در حبابی از سردرگمی شناورم
نمیدونم که میخوام بشناسم یا نه
امسال تولدم رو با آدمای جدید جشن گرفتم آدمایی که پارسال حتی به اسم نمیشناختم و از این بابت از خودم ممنونم
همینکه گذر کردم میتونه نشونی از آبادی باشه
برای آرزوی تولد
سرمربی پیشین تیم ملی فوتبال کشورمان در پاسخ به این پرسش که کدام تیمها در لیگ برتر مدعی قهرمانی هستند، خاطرنشان کرد: من بازیها را ندیدم که بخشی از آن به خاطر مشغله کاری است. به همین دلیل نمیتوانم در این باره اظهارنظر کنم.
قلم برداشتم تا بنویسم، هر بار واژگانم مرا به سمت تو فرستادند! خواستم بنویسم تا تو را فراموش کنم، در تک تک کلمات ذهنم جا خوش کردی! روزگاری نوشتن دوای دردم بود. خواستم تو را فراموش کنم، نوشتن فراموشم شد! یک سال گذشت. یک بهار... یک تابستان... یک خزان و یک زمستان بی تو گذشت. آب از آب تکان نخورد اما گویی درختِ واژگانم خشکید. "نوشتن" که روزگاری قلبمان را به هم پیوند میداد حالا انگار فرسنگ ها از روزمرگی هایم دور است. یک سال گذشت و من هنوز مینویسم تا تو را ف
من او را از خودش هم گرفته بودم.
نمی خواستم او را به معنای عام تصاحب کنم.
تمام خواسته ام داشتنش بود.
می خواستم او را فقط برای خودم نگه دارم
و ذره ذره کشفش کنم.
هیچوقت تکراری نمی شد.
هر بار چیز جدیدی از میان حرف ها و رفتارش
کشف می کردم.
فکرش را بکن.
کسی که بارها توی کافه کنارت نشسته
و با تو شیرکاکائوی داغ خورده،
ناگهان بفهمی از شیرکاکائو و بوی مسخ کننده اش متنفر است.
معصومه باقری
بسم الله الرحمن الرحیم ./
من از کودکی عاشقت بوده ام قبولم نما، گرچه آلوده ام . .
یازده ماه از خدا این روزها را خواستم
دیدۀ تر خواستم حال بکا را خواستم
اذن دق الباب این خانه برای ما بس است
استجابت پیشکش فیض دعا را خواستم
یازده ماهست می خواهم که سلطانی کنم
پشت این در ماندن و دست گدا را خواستم . . .
قول دادم این محرم معصیت کمتر کنم
همت توبه به درگاه خدا را خواستم
از علی موسی الرضا رزق لباس مشکیه
دستباف حضرت خیرالنسا را خواستم
هر محر
سلام خدمت همه بیننده های عزیز می خواستم بگم خیلی هامون واسه عید برنامه ریزی کردیم تا به مسافرت بریم مخصوصا به شمال.می خواستم بگم با شیوع هرچه بیشتر covid-19 مازندران به علت سفر های غیر ضروری رتبه دوم را کسب کرده .از همه شما خواستار اینم که لطفا سفر بیرویه نکنید و اگر کار ضروری ندارید در خانه هایتان بمانید.با تشکر
این بازی رو دانلود و نصب کردم ولی به مشکل بر خورده بود، مشکلش رو حل کردم و خواستم به اون بنده خدا هایی که کمک می خواستم کمک کنم اما اجازه ارسال لینک دانلود نداشتم. بخاطر همین این مطلب رو به صورت موقتی میزارم.
http://bayanbox.ir/download/5421849417817758055/xlive.rar
اول خواستم به خودم بگم راحته بعدشم خواستم ازش فرار کنم دیدم چه کاریه ؟ این انرژیی که میخوای صرف این کارا بکنی رو بذار صرف کنار اومدن باهاش و جلو رفتن
بذار صرف صبر کردن اینطوری به صرفه ترم هست لااقل تهش از خودت راضیی میتونی ژست قدرتم بگیری که وای من چقدر قوی ام
اما میدونی چیه ؟ این دومیه دردش بیشتره .... درد هم که پنجمین علائم حیاتیه :)
+که صبر راه درازی به مرگ پیوسته ست
❤️ دلــــــــــــــــنوشته ...❤️
زندگیِ بی مهدی...
دست به قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم
اما نشد...
خواستم از "دردم" بگویم
دیدم دردِ شما ، خودِ (( من )) م...
خواستم از "بی کسی" ام حرف بزنم
دیدم (تنها) تر از شما در عالم نیست...
خواستم بگویم" دلم از روزگار گرفته"
دیدم خودم در (خون به دل) کردنِ شما کم نگذاشته ام
قلم کم آورد...
به راستی که وسعت (( مظلومیت )) شما قابل اندازه گیری نیست
من از اسمان تنها خواستم ببارد. بر مزرعه ای که مدتهاست در نگاهش ارزوی قطره های باران موج می زند.
من از مترسگ با کلاه زرد خواستم بیدار بماند. بر سر دانه های خواب آلود گندم که مدت هاست به خواب زندگی کردن رفته اند.
صدای آرام در گوشم زمزمه کرد، خودت چکار می کنی؟
بار دیگر به فکر فرو رفتم با مظمون این سوال که خواسته ام از خودم چیست؟
میخواستم در تاریکی به دیگران، دنیای اطرافم را نشان دهم، خودم را و تو را به خودت.
میخواستم سرِ به سنگ خوردهام را باز بکوبم به سنگ. به سنگ، دیدن را بفهمانم. سرم باز خورد به سنگ و باز نفهمیدم.
در انجماد ذهنم سالهای سیاهیست که سراسر به تباهی رسیدهاند، کودکانی که صدا را شنیدهاند، به طناب آویزان شدند و گردنِ کشیده، تاب خوردهاند. چه دیوانه ها که با دست خود، زنجیر به دست و پای خود زدند. سربازانِ بی سلاح که بر خلاف میل، رفتند به جنگ خویش و ب
حس من امروز این بوده که وارد ماهی شدیم که هرچه آرزو کنم و از خدا بخواهم برایم برآورده میکند و از دیروز به این فکر میکردم که پارسال ماه رمضان از خدا چه خواستم و خدا چه کرد و همینجور که با خودم مرور میکردم میدیدم هرچه خواستم بهبهترین شکل عطا کرده است و امروز روز اول ماه رمضان با قوت و انگیزه بیشتر از خدا طلب حاجت دارم...
خواستم داد شوم گرچه لبم دوخته است
خودم و جدم و جد پدرم سوخته است
خواستم جیغ شوم گریهی بیشرط شوم
خواستم از همه ی مرحله ها پرت شوم
وسط گریه ی من رقص جنوبی کردیم
کامپیوتر شدم و بازی خوبی کردیم
کسی از گوشی مشغول به من میخندید
آخر مرحله شد غول به من میخندید
دل به تغییر .. به تحقیر .. به زندان دادم
وسط تلوزیون باختم و جان دادم
یک نفر از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود رها کرد مرا
ادامه مطلب
منی که توو کل زندگیم
فقط خوردم و شستم
یه شب خواستم و توانستم
یه کیک خوب بپزم
سریع با جنون لذت زنگ زدم
تا یار دعوت کنم
خواستم پز بدم که بلدم
خواستم تا بگم دوست دارم
اما فراموش کردم
شمع تولد بخرم
مثل دیوانه ها ترسیدم
و روی کیک سیگار کاشتم
بازی هفته دوم هم به پایان رسید. یک مساوی بغرنج برای استقلال و همه ما دیدیم که استقلال تهران چه زیبا بازی کرد بازیسازی از خط دفاع تحت هر شرایطی و پرس بازیکنان حریف و باز پس گیری سریع توپمالکیت بالا وضعف هایی در خط حمله بعلت نبود بازیساز در تیم دیده می شود اما نمیتوان پیشرفت لحظه به لحظه استقلال را نادیده گرفت
به این تیم و این مربی باور داشته باشیم و از او حمایت کنیم چرا که بهترین گزینه خود اوست
ادامه مطلب
رفتم سه عدد کتاب درسی اورجینال خریدم ۳۱۶ تومن، با تخفیف.همینا رو اگه کپیشو میخریدم از تکثیری بغل خوابگاه، شاید ۵۰ - ۶۰ تومن میشد.خودمم نمیدونم چه منطقی پشت این کارم بود. شاید یه نمه خواستم حلال حرومی رو رعایت کنم. شایدم یه ذره دلم به حال نویسنده و انتشارات کتاب سوخت تو این اوضاع.شایدم با این کار فقط خواستم حال خودمو -با یک منطق نامعلوم- خوب کنم...
1- روز اولی که بالاخره بعد از یک ماه و نیم فاندمو ریختن، فاند کل اون چهل روز رو یکجا پرداخت کرده بودن که چیزی حدود هزار دلار بود. بعد من رفته بودم از خودپرداز چک کنم پول اومده یا نه، مبلغ رو که دیدم مطابق عادت همیشگیم در مواجهه با مبالغ بالای چهار رقمی، شستم(شصتم؟) رو گذاشتم روی صفر اخرش ببینم به تومن چند دلاره:| و خیلی جدی برای چیزی حدود یک دقیقه داشتم گیج و گنگ محاسبه می کردم چرا صد دلار ریختن، صد دلار برا چند روزمه :|
2-الان اینجا ساعت چهار و نیم
پیام فرستاده واسه همیشه داره میره ، میره جایی که آسمونش وقتی شبِ من آسمون بالا سرم روزِ، میره جایی که هیچ وقت نمیبینمش ،هیچ وقت ...
خواستم بگم میشه نری؟؟ خواستم بگم من و باقی دوستات
به دَرَک ،تو که عاشق مامانت بودی اون چی لعنتی ...
ولی نگفتم فقط آرزوی موفقیتت واسش کردم.
دلم گرفته:(
یادداشت شماره ۱۱
میخواستم امشب یه پست طولانی درباره کشفیات جدیدم از مدرسه بنویسم، درباره تولد خواهر جان و انیمه ای که دارم تماشا می کنم، از کشفیاتم درباره سه تا دوست و کلی چیز دیگر...
ولی بدبختانه حالم به قدر مرگ خراب است. سرمای وحشتناکی خورده ام و فقط به قدر همین چند خط انرژی دارم. همه کارهایم و کتاباهایم عقب افتاد و این یکی هم .... پس...گومنه میناسان.(ببخشید همگی)
فقط خواستم این هفته هم ستاره ای آن بالا روشن کرده باشم.
لطفا برایم دعاع کنید که یا امروز خوب بشوم ی
ساعت نه رسیدم و فردا صبحش میخواستم برگردم. تا رسیدم رفت و برایم آب طالبی که درست کرده بود را آورد. نشستیم و کمی صحبت کردیم. ساعت یک شده بود و میخواستم یک چند ساعتی را تا پنج صبح بخوابم و با قطار پنج برگردم. دستم را گرفت و زل زد به من. معنی شعر سایه را اینجا فهمیدم:
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
دستشو محکم گرفتم، گفتم بدوویم؟! گفت تو دیوونه ای! گفتم عه نمیدونستی خدا عاشق دیوونه هاست!؟ چند دقیقه بعد صدای خندمون بود که آسمون رو به رقص در آورد، نم نم بارون آروم سُر میخورد رو صورتمون، قلبم از هیجان تند تند می تپید، دلم میخواست اون لحظه، زمان متوقف شه و قاب خنده های از ته دلمون رو نگه دارم، چه قاب جذابی! :)
من نباتم، این خواستِ من بود که دنیا رو از زاویه ی دیگه ای ببینم، من در کنار خدا و اغلب در آغوشش زندگی میکنم، ایمان دارم برام عشق و خیر میخ
چرا برخی مردم بیوقفه در زندگی شانس میآورند درحالی که سایرین همیشه بدشانس هستند؟
مطالعه برای بررسی چیزی که مردم آن را شانس میخوانند، ده سال قبل شروع شد. میخواستم بدانم چرا بخت و اقبال همیشه در خانه بعضیها را میزند، اما سایرین از آن محروم میمانند. به عبارت دیگر چرا بعضی از مردم خوششانس و عده دیگر بدشانس هستند؟
آگهیهایی در روزنامههای سراسری چاپ کردم و از افرادی که احساس میکردند خوششانس یا بدشانس هستند خواستم با من تماس ب
Puzzle
Bebinim Hamo
#Puzzle
دوباره بارون میاد آروم میکوبه
روی شیشه دلم روم نمیشه
رد پاهات مث زخمی که میمونه
تا همیشه دلم آروم نمیشه
روت تو روم وا شد دوباره دعوا شد
یه نفر رفت و یکی دوباره تنها شد
اونکه که عشقم بود پشتم بهش گرم بود
یخ زده قلبم واسه اونکه سرش گرم بود
هی یه کاری کردی که تو رو همه واستم
حیف تقصیر تو که نبود من خودم خواستم
هی یادته میگفتی ببینیم همو کی بگو کی ...
هی یه کاری کردی که تو رو همه واستم
حیف تقصیر تو که نبود من خودم خواستم
هی یادته
امروز رفتم دهکده کتاب بازی و اندیشه، شهرک غرب، دادمان، یکی از بهترین کتابفروشیهای کودک و نوجوان که اخیراً دیدم، و درباره کتابهایی که میخواستم برای لیلی بخرم با آقای شکوری صاحب امتیاز انتشارات بازی و اندیشه صحبت کردم و راهنمایی کردند. خواستم بگم هر کسی این آدم رو از نزدیک ببینه عمیقا متوجه میشه که چقدر بی دریغ عاشق کارش هست :)
میدونستید یکی از آرزوهای بچگیهای من این بود که یه کتابفروشی داشته باشم؟
چند خط سکوت و چند صفحهی سفید میگذارم بماند برای این شبها که دیگر هیچ چیز از خدا نمیخواهم.
میگذارم بماند تا روز حسابش، نشانش بدهم و بگویم ببین! هیچ چیز از تو دیگر نخواستم. آخر مگر چندبار باید خواست؟ چند بار باید نشود تا دیگری امیدی به شدن نداشته باشی؟
کفر است؟
من در شب قدرت کفر میورزم!
امیدم را از تو برداشتهام. دیگر هیچ شدنی نمیخواهم! دیگر نمیخواهم به خواستههایم رسیدگی کنی. بگذار همه چیز همینگونه پیش برود.
من دیگر امیدی ندارم
امیر المومنین علیه السلام تیر خداوند
ابن حمزه طوسی رضوان الله علیه عالم بزرگ شیعه روایت کرده است:
١١٧ / ٦ ـ ویصدق ذلك ما رواه جابر بن عبد الله ، قال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله : « ما اعتصى علیّ أهل مملكة قط إلاّ رمیتهم بسهم الله » قلنا : یا رسول الله ، وما سهم الله ؟ قال : « علیّ بن أبی طالب ، ما بعثته فی سریة قط إلاّ رأیت جبریل عن یمینه ، ومیكائیل عن یساره وملك الموت أمامه فی سحابة تظله ، حتّى یعطی الله لحبیبی النصر والظفر ».
رسول خدا صلى ال
در قفس دستانم، پرندگانی زندهاند که هنوز شوق پرواز دارند و من، می نویسم که در رگ هایم به پرواز درآیند و سرخوشانه، با حسِ رهایی صبح های خیلی زود، آواز بخوانند و آزاد شوند.
من خواستم نویسنده شوم، تا دست هایم، احساساتم را، که هزاران پرنده اند، به طبیعت بازگردانند.
من خواستم بنویسم، که رها شوم از حسی که روزی ابراهیم سلطانی نوشته بود: "گاهی آدم نمیداند با دست هایش چه کند".
من مینویسم که بدانم با دست هایی که از جنس خاک های باران خورده جنگل های ش
میخواستم بنویسم برات. کلی چیز نوشتم تو ذهنم، یه عالمه. الان یادم نیست، باورت میشه؟ وضع حافظهم روزبهروز داره اسفناکتر میشه. هی همهچی رو یادم میره، یواشیواش دارم میترسم. عادی نیست این حجم از فراموشی، هست؟
میخواستم بنویسم که عاشق علوم فنونم، عاشق عروض و قافیه. میدونستی قافیهای که با "ی" تموم بشه غلطه؟ من نمیدونستم. این چند روز اقتصاد رو پرت کردم اونور و فقط علوم فنون خوندم.
میخواستم بنویسم که اون شب وقتی عین از فافا
کتاب سیب ها از دامنم ریختهانیه محب زادگان
✍
می خواستم باغم هم آغوشی تبر باشدهم با تبر باشد و هم دور از خطر باشدمی خواستم خالی شوم از اجتماعی سرددنیا فقط دستان گرم یک نفر باشدبشمار خنجرهای پشتم را که می خواهمدنیای اعدادت کمی گسترده تر باشد
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه کنید:
http://www.nashreshani.com
پویا بیاتی خواستم بگم
دانلود آهنگ جدید پویا بیاتی به نام خواستم بگم
Pouya Bayati - Khaastam Begam
ترانه : پویا بیاتی و علی سلیمانی ؛ موزیک : میلاد اقدسی ؛ تنظیم : امید سلیمانی
+ متن ترانه خواستم بگم از پویا بیاتی
به درد رفتنت قسم / که استخونمو گرفت
همین که خواستی بری / غمت امونمو گرفت
ادامه مطلب
پست موقت چند روز پیشم رو یادتونه؟ ده تا کار قبل از مرگ. آخرش نوشته بودم:
«کلا موضوع جالبی بودش این، مخصوصا که زمان چقدر تغییرش میده. برام فوق العاده جالبه که اگه چند ماه پیش بود، دیگه به بعضیاشون فکر نمیکردم اونقدرا. مثلا شغل رویاییم این نبود، یا جای دنجی که میخواستم کاملا متفاوت بود، یا مثلا به احساساتم اینقدر فکر نمیکردم، اصلا لازم نبود فکر کنم. دوست دارم سال بعد و سالهای بعد هم بیام بخونمش و بهش فکر کنم.»
خب، خواستم بیام از نوس
خواستم بنویسم الان که بهار شده، حال دل خودت را خوب کن بیخیالِ خیلیها، خواستم بنویسم حواست باشه بهار مثل پاییز نیست که به ظاهر یک فصل ِ اما انگار که یه سالِ ، بلکه بهار واقعا یه فصلِ،بهار خیلی زود تمام میشه، تا میتونی نفس بکش در هوای بهار حتی با وجود این روزهای خود قرنطینگیدلگیر خوبیهای بیجوابت هم نباش ،تو بخاطر دل خودت مهربان باش ، تو وقتی خوب باشی روزی آدمها دلتنگ خوب بودنت میشن و فراموشت نمیکنن ،مطمئن باش ،خوبی فراموش نم
امشب با محسن بحثِ مفصل کردیم. در خلال حرف، من یادم به یک خاطره افتاد از سالهای بسیار دور. و به گمانم یادآوریاش در این ایام ضرورت دارد.
-
من کلاس اول ابتدایی بودم. یا شاید دوم. هفت یا هشت سالم بوده پس.
زمستان بود. و هوا هم سرد بود. و من یک جفت دستکش نو خریده بودم. یک روز توی مدرسه دستکشها را گم کردم. تصمیم گرفتم خودکشی کنم. یک برگه از دفترچهی یادداشتم کندم و رویش نوشتم «چون دستکشش را گم کرد خودکشی کرد.» یا یک چنین چیزی. ولی دقیق یادم هست که فعل ر
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله الرّبّ العالمین که چون مهلت هدیه عطا می فرمایید پس از هدیه عطا فرموده شدن وقت، فراغت از کارها، بلاها و ابتلاها، رهایی از رنجها دردها بلاها فشارها سختی ها بحران ها کارهای بغرنج و کارهای طاقت فرسا، بهره مندی از ایمنی امنیت سلامتی آرامش آسایش، در پناه حفاظت خدا بودن، بهره مندی از تسهیل در کارها و معافیت های بی کران، تا در راه خدمت به خوبی ها و استراحت صرف شود و دریغا که خیلی اوقات به هوس رانی و بندگی نفس صرف م
وقتى ما به آخر خط مىرسیم و درک مىکنیم که چه با موادمخدر و چه بدون آن، نمىتوانیم مثل یک انسان زندگى کنیم، همگى با یک مسئله بغرنج روبرو هستیم. آیا کار دیگرى مانده است که انجام نداده باشیم ؟
اینطور به نظر مىرسد که دو راه بیشتر نباشد، ما یا مىتوانیم به بهترین نحو ممکن روانه عاقبت تلخ خود یعنى زندان، تیمارستان یا مرگ شویم و یا راه تازهاى براى زندگى پیدا کنیم. درگذشته، تعداد بسیار کمى از معتادان شانس پیدا کردن راه دوم را داشتهاند، ا
با صدور ابلاغیه ای ضمن موافقت با درخواست رییس جمهور برای آزادسازی سهام عدالت و با اشاره به نقش سهام عدالت در گسترش عدالت اجتماعی و توانمندسازی خانواده های کم درآمد، موارد سه گانه ای را به عنوان امور لازم الرعایه در این واگذاری ها مورد تأکید قرار دادند و خاطرنشان کردند: دولت هر چه زودتر اقدامات مقتضی را به عمل آورد تا مردم سریعتر از منافع سهام خود بهره مند شوند.متن ابلاغیه:https://bit.ly/3aMVDAE
جَبر نمیسه تسلیم جبر نشد شاید
من خواستم بجنگم و شکست رو نپذیرم
من خواستم خاکستر رو شعله ور کنم
زورم نمیرسه
خواستم
نشد
مدت هاست کسی نگفته موهات قشنگه
چشت قشنگه
تو بهترینی
یا دوست دارم
مدت هاست
دلم برای هیچ کدوم تنگ نشد
با اینکه اونقدر خالی بوده خزانم که سال ها خواب از پله بالا اومدنش
قایم شدنم پشت اون در با شیشه ی رنگی رو ببینم
اونجا که بعد اینکه میرفت میشستم رو پله و به درخت انبه نگاه میکردم و میگفتم خوشبختم.
چقدر دلم دیگه هیچی ن
نمی دونم صدام میاد یا نه ولی خواستم بگم اینجا خیلی خوبه.مخصوصا این آپشن پیام کوتاهش برای یکی مثل من که تمام دار و ندارش خلاصه شده تو یه گوشی نوکیا دوازده دو صفر و یه لبتاب و چند تا سر رسید و کتاب ، خیلی خوبه.یکی که تو جَمعه ، تو خونه شه ولی کولی وار و تنها زندگی می کنه. خواستم خاطره بازی کرده باشم.به یاد بوغ های مودم دیلاپ ، یاهو ، بلاگفا ، فیسبوک ، بازی فلش ، چت روم... . وبلاگا دلنشین ترن ، صمیمی ترن ، موندگارترن ، هرچند میدونم بعد دو سه روز دیگه وق
خب به عنوان که هیچ ربطی نداره. امروز روز خوبی نبود، روز روو اعصابی بود بیشتر
دوستمون با دوست پسرش کات کرده و بعد از کات کردن تمام ویژگی های بد پسره رو گفته برای ما ، بعد دوباره برگشتن به هم. بعد حالا دوستمون انتظار داره ما این آقا را دوست داشته باشیم و بهش احترام بذاریم.اونم کجا؟ مخصوصا جلو آقای الف! حالا ما چی؟ ما نه این الف برامون مهمه نه اون الف؛ صرفا حرفمونو زدیم و مسخرهبازیمونو کردیم. ایشون ناراحت شده، اس ام اس داده و مارو توو تین شرایط
یکی بود یکی نبود
و شروع مشکلات از همان بودن بود
بودن یا نبودن مسأله ای نیست
مسأله در بودن است
وقتی بود بودی
مسأله ات چرا بودن است
چگونه بودن
و مشکلات ات شروع میشود با دیگر بود ها
نگران بی انصافی میشوی
نگران مظلوم واقع شدن
نگران دیده نشدن
نگران ندانستن
نگران نادان خوانده شدن
و اگر بودی مسلماً آزاد نخواهی بود
اگر بودی به ناچار باید حرکت کنی
و باید بسازی
و ساختن و ایجاد کردن بدون ساخته شدن و ایجاد شدن معنی ندارد
ذات نایافته از هستی بخش که تواند
با دستم راستم پفیلا میخوردم. همانطور شروع کردم به آشپزی بدون دست راست. بعد دیدم بد نیست ادامه بدهم و اینگونه شد که یکدستی برنج را پختم. قسمت سختش آنجا بود که برنج را از سینی داخل کاسه میریختم و نمیدانستم با دستم سینی را در هوا نگه دارم یا خروج برنج از سینی را کنترل کنم. و آنجا که برنج خیس را از کاسه درون قابلمه میریختم و مقدار زیادی ته کاسه چسبیده بود و نمیدانستم با دستم کاسه را در هوا نگه دارم یا برنج را به سمت قابلمه هدایت کنم. و آنج
یه کلیپ دیدم از یه خانوم دهه شصتی که متولد شصت و چهار بود....هفت تا بچه داشت....یه تو راهی هم داشت...
تازه یه دوقلو هم براش نمونده بودن و از دست داده بودشون...
دروغ چرا،بهش حسودیم شد....خیلی زیاد...
چه زندگی های بی ثمری داریم...یه بچه و دو بچه خیلی کمه....
دلم برای خودم سوخت...منی که هنوز شرایطم جور نشده که بچه ی دوم بیارم....
امشب از خدا دوتا بچه ی دیگه خواستم...
نمی دونم مصلحتش چیه ولی من وظیفه م خواستن از خدایی ِ که همه چی دست اونه...
ان شاء الله که مصلحتش توی
گیج و سردرگمم. زیاده خواهی دارد دودمانم را به باد میدهد. نمی دانم چه میخواهم. آرامش یا هیجان؟ از یک طرف از خیانتی که بخاطر هیجاناتم به میم میکنم در رنجم و از سوی دیگر نمی توانم از او دل بکنم، جدا شوم، طلاق، ...
گیجم
چرا بتید انتخاب کنم؟ ناگزیرم به انتخاب اما...
دیر میشود، حس میکنم آخرین فرصتم است. کاش مجبور به انتخاب نبودم اما اضطراب در من میگوید ناچارم.
دلم میپیچد، نگرانم، خواستن و نتوانستن. تن دادن. چه کنم؟
گیجم و حیرانم...
کاش ملجایی
از یه فروشگاه اینترنتی برای n امین بار خرید کردم. اشتباهی جای یکی از چیزایی که سفارش دادم، یه چیز دیگه فرستادن که قیمتش بیشتر از دو برابر چیزی که سفارش داده بودمه. اتفاقا بازش هم کردم. :) چون فکر کردم همونه که می خواستم.
زنگ زدم گفتم، می خوام بقیه پولتون رو بدم؛ چیکار کنم؟ گفتن تقاضای مرجوعی بده ولی توی توضیحات بنویس.
توضیح رو نخونده یارو تایید کرده که مرجوع کنم، درصورتی که به خاطر باز کردنش شرایط مرجوعی نداره.
منم درخواست مرجوعی رو کنسل کرد
میدانستم که قبل ها در "بیان" یک وبلاگ داشتم ولی نمی دانستم هنوز آن وبلاگ وجود دارد. فکر می کردم که حذفش کرده ام. تا اینکه خواستم در وبلاگ "بیان" پیام بگذارم اما فقط کاربران خود "بیان" اجازه داشتند نظر بدهند. برای همین خواستم وارد حساب کاربری ام شوم اما شناسه را فراموش کرده بودم تا اینکه بازیابی شناسه را زدم و وارد اکانت خودم شدم و در کمال تعجب دیدم که یک وبلاگ وجود دارد!
خیلی هیجان زده ام... من چند ماه پیش دوباره وبلاگ نویسی را شروع کرده بودم اما د
نمیدونم کجای دنیایی ؛ صدامو میشنوی یا نه ؛ میبینیمون یا نه
خواستم برات بگم که ما له شدیم ...بغض هامون ترکید ... اشک هامون سرازیر شد و غرورمون شکست ...
خواستم بگم معنی حسرت رو خوب میفهمم حالا با پوست و استخون
خواستم بگم زندگی اصلا ارزش اینهمه شکستن و خورد شدن و دوباره ساختنو نداره برام ...
خواستم ازت بپرسم چرا هیچی برام مثل یه زندگی نرمال نبود
خواستم برات بگم از بریدن و بریدن و بریدن
کجای دنیایی؟
منو با اینهمه فکر و خیال و حسرت و دست خالی و قلب ش
کیس ریپورت ویدیویی عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران به عنوان یکی از پنج مقاله برتر ژورنال معتبر جراحی چاقی (Obesity Surgery) انتخاب شد.
دکتر محمد کرمان ساروی، فلوشیپ فوق تخصصی لاپاروسکوپی پیشرفته و جراحی چاقی(جراحی درون بین) و عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران گفت: در این کیس ریپورت ویدیویی سومین مورد عارضه نادر فتق فضای پترسون در افراد تحت جراحی مینی بای پس(تک آناستوموزی) در دنیا گزارش شده است.
وی خاطرنشان کرد: عمل مینی بای پس، یکی
در این فضا امکانات تخت خواب، پتو و ملحفه تمیز، حمام، سرویس بهداشتی و صبحانه تدارک دیده شده و تا ۱۰ صبح پذیرای زائران است.
مدیر انتظامات و تشریفات آستان قدس رضوی اضافه کرد: هر شب ۳ دستگاه مینی بوس در ورودی باب الرضا(ع) حرم مطهر از ساعت ۸ شب الی ۱ بامداد کار انتقال زائران به ترمینال مسافربری را بر عهده دارند.
رنجبر خاطرنشان کرد: همکاران ما در اداره انتظامات حریم مطهر در دفاتر هماهنگی و ورودی های صحن های حرم امام رضا(ع) مستقر هستند و این مهم را با
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایرنا ارباب زین العابدین موسوی روز جمعه درون جمع خبرنگاران بیان کرد: طولانی تقلا ما این است فصیح آبهای سطح کوی ولیعصر(عج) آبادان بوسیله سوی رودخانه های بهمنشیر و اروند هدایت شود. وی گفت: بی آرامی اکنون چندین قسمت قسمت کردن از شهرداری، آبفا و پالایشگاه داخل حال رفع بغرنج مناطق آبگرفته هستند تا عمر به عادت عادی بازگردد. با گذشت چهار روز از بارش باران قطعی درون شهر آبادان، آب در فدایی از محله های مناطق ۲ و سه
دیگر خسته کننده شده است که بگویم: خورشید از زندگی من غروب می کرد و من لب پنجره در انتظار طلوع تو بودم.با اطمینان به شما می گویم، او نمی آید. شاید از خودش می پرسد: چرا بیام؟! من هم درجواب بگویم: من بی کس و تنها در اتاق تاریکی نشسته ام و با دستهای بلند تو را محتاج می کنم اما خداوند تو را به من نمی بخشد. تکراری نیست؟ از تکرار کردن چیزی متنفرم. و شاید اکنون از دوست داشتن تو، شکسته ام زمانی که می خواستم تو را در افکارم بسازم. ولی یک عاشق که از عشقش درمون
چشمام رو که میبندم تنها یه چیزی میاد تو ذهنم... درد کهنه یه دل
عاشق رو فقط فقط معشوقش میتونه درمان کنه. معشوقه ای که خیلی راحت گذاشت و
رفت. خیلی راحت تمسخرم کرد... خیلی راحت عشق منو نادیده گرفت.
من هیچ
وقت زیر قولم نزدم، تا آخرش موندم، تا پای مرگ و رفتن آبرو باهات موندم.
فقط ازت خواستم که بمونی. فقط خواستم که هر از گاهی معمولی با هم صحبت
کنیم.
دلم تنگه خیلی بی قرارم... آخرش که چی؟ این زندگی به کجا
میخواد منو ببره؟ زنده بودن لیاقت میخواد که من ندار
به غیر از نانی و
گوشهای امن و
جیبی با حرمت و
بارانی از عشق !
پنجرهای باز
که آزادی و عشق به من دهد ؟!
من چه میخواستم ؟
در این حد، که به من نداد !؟
برای همین
نیمه شبی
دری را شکستم و رفتم
برای همیشه رفتم
شیرکو بیکس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
فکر میکنم تقریبا غیر ممکن باشه که به آینده فکر کنی اونم با یه بینش گل و بلبل و وقتی بهش برسی همون باشه که انتظار داشتی. شاید منم که نمیفهمم امید چیه... البته از سر ناامیدی یا... نمیگم.
راستش هم اینه که از حالت متوسطِ ایدهآل هم پایینترم ولی برای منی که همیشه لای اعداد منفی میخزیدم اصلا بد نیست که خوبم هست.مایهی حقارت.
به انواع و اقسام مختلف بهم داره ثابت میشه قبل اینکه آدم بشم خودمو کنار آدمی نخوام. ساده و سخت.
یه چیز جالب هم اینکه نمید
نام کتاب: #بوف_کور | نویسنده: #صادق_هدایت | #موسسه_مطبوعاتی_امیر_کبیر | ۱۲۸ صفحه.در اینجور مواقع هرکس به یک عادت قوی زندگی خودش، به یک وسواس خود پناهنده می شود: عرق خور می رود مست می کند، #نویسنده می نویسد، حجار سنگتراشی می کند و هرکدام دق دل و عقده خودشان را بوسیله فرار در محرک قوی زندگی خود خالی می کنند و در این مواقع است که یک نفر #هنرمند واقعی می تواند از خودش شاهکاری بوجود بیاورد..این احتیاج به #نوشتن بود که برایم یکجور وظیفه ی اجباری شده بود. م
نیمهی شعبان، قبلا خیلی برام شور داشت، برعکس الان
دو سه روز بود برای تجدید روزهای قدیم، میخواستم متنی با تمام وجود برای نیمهی شعبان بنویسم. اما امروز ساعت ۴ عصر بیدار شدم. پا شدم رفتم استخر. بعد یه ذره تمرینامو نوشتم و الانم دارم میخوابم.
چند حظه قبلتر یه نوشتهای دیدم از رفیقی که تقریبا فضایی مشابه این حال من رو میگفت و حیف دیدم حداقل این چند خطو ثبت نکنم. برا خودم حیف بود البته
این آهنگ رو هم گوش بدین بد نیست:
https://www.radiojavan.com/mp3s/mp3/Sepehr-Kh
ترجمه خوب و روان دارای اصول و قواعدی است که پیروی از آنها برای یک ترجمه کامل الزامی است.البته باید خاطرنشان کرد که این اصول از نظر نویسندگان و مترجمان مختلف به گونه های متفاوت در نظر گرفته شده اما روح کلی حاکم بر آنها تقریباً ثابت است.اصول ترجمه را کلاً می توان بر دو نوع تقسیم کرد:• اصول نظری• اصول عملی• اصول نظری ترجمه بر مبنای نظریات اهل ترجمه استوار است و معمولاً شامل کلیه قواعد، روش ها و آگاهی های مختص به ترجمه بوده شامل 4 اصل
رسیدیم جلو در خونه، خواهرم گفت ظهر شد، آقای و بچهها هم از سر کار اومدهن. گفتم چه بهتر، الان مستقیم میریم میشینیم سر سفره غذا میخوریم. از اون روزا بود که به هوای غذا، بیرونو تحمل کرده بودم.
اومدم نشستم سر سفره، بشقابو گذاشتم جلوم میخواستم شروع کنم که مامان گفتن مگه تو هم غذا میخوری؟ هاج و واج نگاه کردم که یعنی چرا نباید من غذا بخورم؟
الان هر چی آیکون و شکلک و آدمک گریه بذارم کمه. روزه بودم و فراموش کرده بودم! انگار رفته بودم یه مهمونی به
سلام
اول از همه بگو اونشبی ک حالت بد بود کی ارومت کرد و حالت خوب شد؟؟؟؟
بیخود کردی با کسی جز من حالت خوب بشه خخ جاویدغیرتی میشود
حالم خیلی افتضاحه...دیشب ب معنای واقعی درک کردم اونشبایی ک میگفتی اینقدر گریه میکنم ک بالشت خیس میشه..دیشب ب خودکشی فکر کردم
البته چندین روزه ک فکر میکنم
حتی لب پنجره میرم و بیرون رو نگاه میکنم و بعد از پریدنم رو تصور میکنم
خانوادم ولم کردن
خودم تنهام
شب و روزهام تنهام
بعد از شب یلدا دنبال جداشدنم
خیلی حالمبده
هیچکس
پیش بینی در روابط:
شما همین حالا میتوانید بگویید در روابطتان چه دادهاید. اگر رابطهای عالی است، بدین معناست که شکرگزاری و عشقی که میدهید از نیروی منفی و گلایههای شما از آن رابطه بیشتر است. اگر رابطهای بغرنج و پر کشمکش است، بدین معناست که احساسات منفی که ناخواسته و یا شاید حتی خواسته بروز میدهید بیشتر از عشق است.
سؤال:چگونه همین حالا رابطه ی عاشقانه ام را جذب کنم؟
جواب:تمرینی به شما می دهم: با جستجوی چیزهایی که در آن شخص دوست دارید
بسم الله الرحمن الرحیم قربة الی الله
سلام فقط خواستم یادآوری کنم که امشب شب سوم محرمِ. و از نود سالی که پیش بینی کردی، تازه چهار سالش گذشته. خواستم یادآوری کنم که پیش بینیت برای شب سوم محرم درست از آب در نیومد، کاش اون نود سالی هم که گفتی درست از آب درنیاد. خواستم یادآوری کنم بیست و سه سحر بعد از چیزی که پیش بینی کردی پر کشیدی....ولی...پر کشیدی. دعا کن ما هم پر بکشیم. خواستم یادآوری کنم که من که میدونم چرا گفتی شب سوم...شب حضرت رقیه...، پس تو رو قسم
امیر المومنین علیه السلام تیر خداوند
محمد بن ابراهیم جوینی از علمای اهل سنت عمری روایت کرده است:
۱۷۳- أخبرنی شیخنا الإمام نجم الدین عثمان بن الموفق [الأذكانی] بقراءتی علیه، قلت له: أخبرك والدی شیخ الإسلام سعد الحق و الدین محمد بن المؤیّد الحموئی قدس اللّه روحه إجازة،قال:أنبأنا شیخ الإسلام نجم الدین أبو الجناب أحمد بن عمر الخیّوقی رضی اللّه عنه إجازة قال:أنبأنا محمد بن عمر بن علی الطوسی بقراءتی علیه بنیسابور، أنبأنا أبو العباس أحمد ابن أبی
سلطانِ قلبم
یادِ حرم هواییم میکنه ، هرروزِ هرهفته
خدا امام رضاییم میکنه
عِطر ضریحت دوباره کربلاییم میکنه...
ضامنِ آهو
می دانی؟حسابِ دوست داشتنت
با تمام حساب و کتاب های دنیا فرق دارد ...
تو یک چیز دیگری!
میدانی امسال میخواهم برایم جورِ دیگری معجزه کنی ، میشود به تو نزدیک ترشوم؟!
امسال هرطور شده منو بیار پیشِ خودت، معجزه کن:)
مَن پارسال ۹ مرداد روبروی باب جواد ازش کلی چیز خواستم ، یه گوشه نشستم ، دونه دونه خواستم التماس کردم ، گریه کردم ،
شب بود و ماه بود و بیابان اضافه شد
یک غصه بر ستم کشیِ جان اضافه شد
از سمت قلب خسته ی من ترس و دلهره
از سمت چشم های تو طوفان اضافه شد
موی تو، تور ماهی بی چاره قلب من
قلاب عشق آمد و بر آن اضافه شد
تیرت دقیق آمد و بر شعر من نشست
زخمی عمیق بر دل حیران اضافه شد
از بس خیال در سر من دور می زند
در کوچه ای هزار خیابان اضافه شد
گرمای بی نهایت اهواز بس نبود
توی سرم شلوغی تهران اضافه شد!
می خواستم ببینمت اما نیامدی
فیلی به تنگی دل فنجان اضافه شد
حالا سپیده سر زد
نزدیک تولد دوستمه و یکی از دردهای من پیدا کردن کتابیه که مطمئن باشم نخونده! یک چیزی که در مورد دوستم هست اینه که راستش تو تولدای من تقریبا طبق سلیقهی خودش برام کتاب آورده. تفاوت سلیقه ما به حدیه که کتاباش تو کتابخونهی کوچیک من حتی یک بار هم خونده نمیشن. شاید هم از توجه گاه به گاه من به سلیقهاش فکر می کنه با او هم سلیقهام. نمیدونم. از این بگذریم.رفتم و دو تا کتاب گرفتم. یکی رو هر دو احتمالا دوست داریم و یکی رو چون طبق سلیقهی خودش بود گرفتم.
گل محمدی با اعتراض به تغییر ساعت بازی گفت چرا بازی که قرار بود در ساعت 19 برگزار شود به ساعت 16 موکول شد.
به گزارش "ورزش سه" ، دیدار دو تیم
فولاد خوزستان و پدیده در شهر اهواز به تساوی یک بر یک رسید تا یحیی از این
تساوی چندان ناراحت به نظر نرسد .
یحیی گلمحمدی پس از تساوی یک - یک تیمش برابر فولاد خوزستان در هفته
بیستوچهارم مسابقات فوتبال لیگ برتر باشگاههای کشور،
خواستم بدانی که حالا دیگر من مردهام. نه که امروز مرده باشم، چند روزی هست که مردهام، اما وصیتنامهام را حالا پس از مرگ مینویسم. حالا که چند روزی گذشته و بهتر باور کردهام که مرگ چیست. نه که از قبل به نوشتنش فکر نکرده باشم، که بارها و بارها فکر کردهام که اینجا چه باید بنویسم، اما تا آخرش هم ندانستم چه بنویسم که سزاوار این مرگ باشد. گذاشتم بمیرم و بعد بنویسم. اما حتی حالا هم چیزی فرقی نکرده، وصیتنامهام میشود همین خزعبلات درهم. اما
دو روزه دست چپم بسیار درد میکنه، از نیمه ی چپ گردنم شروع میشه و تا آرنجم تیر می کشه. شونه ام مخصوصا خیلی درد میکنه و واقعا نمی دونم چشه. یکی از شدیدترین دردای عمرم بعد از سردرد همیشگی و گلودرد پارساله. دیروز یه نوافن خوردم و یکم بهتر شد ولی تو بازار در حال امتحان کردن زیپ چمدون و کوله، زیپ رو محکم کشیدم و دوباره درد گرفت. کلا فرق نمی کنه، هم تیزاتیدین خوردم خم نوافن، حتی پماد ایبوپروفن هم زدم ولی بیشتر از دو ساعت دووم نمیارن هیچ کدوم. خلاصه که خ
امروز شنبه است . صبح شنبه است و نمیشه باهات حرف بزنم . اونایی که تلگرام و واتس آپ رو میبندند و تعطیل می کنند نمی دونند یا نمی فهمند که دنیای کسانی را داغون می کنند؟
دیروز مهمون داشتم . از مامانم گله کردم . هرچند می دونم فایده نداره ولی خب گاهی دل آدم میگیره دیگه .
آدم از یه دقیقه یا یه روز دیگه ی خودش خبر نداره. چه می دونستم ممکنه شرایطی پیش بیاد که هیچ جوره نتونی با کسانی در ارتباط باشی که ازت دورند؟ اون هفته صبح شنبه هرچی زنگ زدم و پیام دادم ج
یه خوشحالی خاصی بعد از رها کردن، ته دلم به وجود اومده؛ مثل بادکنکی که نخش از دست بچهای رها شده باشه. تو یک روز آفتابی وقتی نشستی گوشه حیاط و خیره شدی به زمین اما سایه بادکنک رو میبینی که داره دورتر و دورتر میشه. امروز یه جایی خوندم که زندگی آدمهایی رو سر راهمون قرار میده که بهشون نیاز داریم، نه اونهایی که دوستشون داریم. از صبح تا حالا به همین فکر میکنم؛ به «نیاز». میدونی فکر نمیکردم بتونم، اما یه جایی دیدم انگار همه مثل همن؛ کسی
چقدر زود شد ۲۰۱۹دیدن این عدد روی صفحه گوشیم یه حس عجیبی بهم میده، نمیدونم اصلا حس خوبیه یا بد :/
البته هستن کسایی که باز میگن بابا بچسب به سال ایرانی خودمون، ولی ما کلا سعی می کنیم به این نظرات اهمیت ندیم، واقعا من نفهمیدم اینکه یه نفر برنامه زندگیش رو بر اساس سال میلادی بریزه چه مشکلی براشون ممکنه پیش بیاره!
.
.
.
البته هدف این پستم این نبود که بیام از اونایی که بعد از پیام تبریک سال نو فرستادنم براشون ، یه وری نگام کردن بگم...
فقط می خواستم بیام
سلام
من سر یه اتفاقی که به شدت توی زندگی و روحیه م تاثیر گذاشت، یه جورایی از خدا چیزی رو خواستم که اگه قراره اتفاق بیافته برام مقدماتش رو فراهم کنه. و مقدماتش نسبتا فراهم شد، اما گذشت و این اتفاق نیفتاد. (یه مقداری مبهم میگم. دوست ندارم قضیه زیاد بازتر بشه)، تلاش هایی که من چند سال کردم هم بماند. من از خدا خواستم و امام حسین علیه السلام رو هم حتی با تمام وجود واسطه قرار دادم. نتیجه ش رو هم تا حدودی متوجه شدم.
با خودم فکر کردم، با این که خواستم، ام
سهراب آزاد در گفتوگو با خبرنگار برنا از شهرستان مُهر، با اشاره به عدم رسیدگی به وضعیت قرمز روستای چاه کبکان بخش اسیر تصریح کرد: چند روز است که فقط یک پزشک که خود از کمترین امکانات محافظتی_بهداشتی برخوددار است آن هم فقط برای یک ساعت با کمک 2 بهورز روستای چاه کبکان و شهرک امام در خانه بهداشت منطقه ما مشغول به رسیدگی به بیماران است؛ نکته جالبتر اینجاست که این پزشک سختکوش با خود هیچ دارویی نیز ندارد و خود از نظر ایمنی ایزوله نیست!
این مقام مسئول
دیری است که از حال خودم سیر شدمبازیچه امتحان تقدیر شدم
تا خواستم از بند اسارت بگریزمآهو شدم و به دام نخجیر شدم
می خواستم از دامنه تا قله بپویماز پای فِتادم و زمین گیر شدم
افسوس جوانیم به غفلت طی شدیک روز شکستم و شبی پیر شدم
وقتی که به خود نگاه کردم دیدماز پای به سَر درغُل و زنجیر شدم
آری شده ام کَلاف سَر در گُم و افسوسدر پیچ وخَم زمانه تحقیر شدم
علی رضایی فرزند رضا اهل شهر نراق اردیبهشت 1399
منکه ارومم همیشه /بی تو بارونم همیشه منکه تنهام همیشه /منکه عاشقم همیشه/می خواستم برای تو دنیارو بسازم/می خواستم نقاشی صورت زیبا تور بکشم/میخواستم که همیشه باشی کنارم /منکه ارومم همیشه /توی سکوتم همیشه /منکه از بودن با تو فقط تنها ی دیدام/پس کجای ای عزیزم/منکه ارومم همیشه /زیر بارونم همیشه/توی تنهای بیاد تو بودم همیشه /منکه عاشقم همیشه /با تو بودن کم نمیشه/منکه ارومم همیشه/وقتی که باشی کنارم /وقتی که دستات تودستم /وقتی که چشمات تو چشمات/ منکه ا
افزایش محصول گوجه اسد آباد
سقراط بیرنگ از برنامه ریزی برداشت شصت هزار تن گوجه فرنگی در مزارع اسد آباد صحبت کرد.
طبق گزارش ایسنا با مدیر جهاد کشاورزی اسد آباد در همدان ، اعلام شد: در سال جاریهزار و سیصد هکتار از اراضی مزرعه ها در اسدآباد متعلق به کشت گوجه فرنگی میباشد که احتمال میرود بالاتر از شصت هزار تن گوجه فرنگی برداشت شود.
مدیر جهاد کشاورزی اسد آباد گفت در طی فروش این محصول با کشاورزان اسدآبادی مشکلی پیش نیامده است و با شروع فصل برداشت گو
می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغ گویان و مصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. می خواستم آن چنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند و طریق مستقیم، روشن و صریح و معلوم باشد و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند.
بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق ص 140
در مغازه لوازم التحریری نگاهم به جامدادی صورتی خوشگلی افتاده بود.قیمتش را از مغازه دار پرسیده بودم.گفته بود:((بیست هزار تومن)).همین یکی هم مونده.از پدرم خواستم پول بدهد تا ان را بخرم.اما ایشان طبق معمول گفتند:((سربرج))هر روز سری به مغازه می زدم تا ببینم جامددی عزیزم فروخته شده یا نه.وقتی می دیدم سرجایش هست خوش حال می شدم:اما کو تا سر برج.از مغازه دار خواستم ان را برایم کنار بگذارد اما قبول نکرد.بنابراین باید فکری برای ان می کردم.یاد صحبت معاونما
لبِ راه پله شوخیای احمقانه کرد و همانطور که دراز کشیده بود خواست پاهاشو بندازه لایِ پاهام. اگر حواسم نبود با سر میافتادم رو پلهها! اعصابم بهم ریخت از این شوخیِ خطرناک. برگشتم و با عصبانیت تمام دعوایش کردم. بچه کُپْ کرد!! توقعش این بود که من بخندم. با دستم زدم به پاهایش. محکم خورد. با عصبانیت خیره شدم به صورتش. بی صدا و با حالتی مظلومانه نگاهم میکرد. از پلهها که رفتم پایین دلم سوخت. زیاده روی کرده بودم. برگشتم پیشش و دیدم هنوز تو همان حالت
من عاشق شبهای بلند پاییز و سرمای نشاط آورش هستم.میتونم ساعتها در سکوت شب غرق بشم و کتاب بخونم. در حالی که لیوان چایی کنارمه و سرمای خونه اجازه میده بخار داغش بیشتر خودنمایی کنه، پاهامو میبرم زیرپتو و کتابمو باز میکنم. بعد از مدتها که آشفتگی ذهنی اجازه نمیداد با عشق کتاب بخونم امروز با خیالی راحت و قلبی مطمئن شروع کردم به خوندن کتاب جزءاز کل.دلم برای کتاب خوندن بدون حواس پرتی و فکرهای مزاحم تنگ شده بود. نه که این چند وقت کتاب نخونم،
سلام
دلم میخواست از سفر تبریز بنویسم. سفری که مربوط میشه به دقیقا سه ماه پیش. از روز اولش داشتم مینوشتم ولی خب توفیق حاصل نشد یه پست از توش دربیارم. سه تا سفرنامه نوشتم با سه حال متفاوت. و البته همش تا روز دوم. الان که خواستم کاملشون کنم، دیدم نه بقیهشو زیاد یادم میاد، نه حال من حال اون سه تا سفرنامهس. (یا شاید سه تا سفر!) اون چهار پنج روز تبریز که که چهل و هشت ساعتش تو مسیر گذشت، سفر خیلی مهمی بود. پر از لحظههای خوب، بد و زشت. یه نفر همچنا
میخواستم یه چیز دیگه بنویسم. یه فیلم خفن میخواستم معرفی کنم بهتون، اما هرچی حس و حال داشتم از تنم رفت.
یکی از چیزایی که همیشه ازش خوشحال بودم و خدا رو شکر میکردم به خاطرش این بود که دندونام چندین ساله که مشکلی نداشتن. شیش هفت سال پیش، همه تابستون رو توی دندونپزشکی سر کردم و همه مشکلاتو حل کردیم تموم شد رفت.
امروز پا شدیم بریم مدرسه ثبتنام کنیم و از اون طرف هم رفتیم دندونپزشکی. یه دندون اضافی داره در میاد. دندون عقلم نیست، داره بالای
سلام
دلم میخواست از سفر تبریز بنویسم. سفری که مربوط میشه به دقیقا سه ماه پیش. از روز اولش داشتم مینوشتم ولی خب توفیق حاصل نشد یه پست از توش دربیارم. سه تا سفرنامه نوشتم با سه حال متفاوت. و البته همش تا روز دوم. الان که خواستم کاملشون کنم، دیدم نه بقیهشو زیاد یادم میاد، نه حال من حال اون سه تا سفرنامهس. (یا شاید سه تا سفر!) اون چهار پنج روز تبریز که که چهل و هشت ساعتش تو مسیر گذشت، سفر خیلی مهمی بود. پر از لحظههای خوب، بد و زشت. یه نفر همچنا
پرسید: حالت خوب است؟در جواب این پرسش ماندم که چه بگویم، گفتم: همان همیشگی.بی تفاوت گفت: باز هم حالت بد است.گفتم: چه بگویم؟گفت: هرچه دلِ تنگت خواست...این جمله چقدر شبیه به تعارف بود، گفتم: دلِ تنگ من یک دریا دغدغه دارد.گفت: دل نیاز به دغدغه دارد، مثل گل که به خار نیاز دارد.می دانستم مغلطه گر خوبی ست گفتم: دغدغه ها را بگیر مال خودت، دل من نیاز به آرامش دارد.گفت: میان مشکل و دغدغه فرق است. مشکل را تو بوجود می آوری ولی دغدغه تو را بوجود می آورد.مستأصل ما
با دایی این ها رفته بودیم سراب کهمان. بهشتی بود برای خودش... در جهنم این روزها، دمای بیست و خرده ای را چشیدیم. آبش انقدری سرد بود که نمیشد پنج دقیقه ی متوالی تحملش کرد. جای به شدت دیدنی که پیشنهادش میدهم.
دختردایی پنج ساله ام وقت برگشت به دایی گفت میخواهد با عمه ( که میشود مادر من ) برگردد. در نتیجه با برادرم معاوضه شد. ساعت حوالی نه و نیم - ده شب بود که برمیگشتیم ... آتاناز از آنجایی که در آب بازی زیاده روی کرده بود سردش شده بود. نشاندمش روی پ
از مامان شمارهی یه نفر رو خواستم که گفت از تو گوشیم بردار. اتفاقی صفحهی پیامهاش رو دیدم که طبق معمول همهی پیامهاش رو پاک کرده بود؛ اما پیامی رو که من برای تولدش فرستاده بودم نگه داشته بود. من با تو چیکار کنم آخه؟
تو میشنوی صدامو
خودت گفتی تو دلای نگرانی..تو دل آدمای ناامیدی که جز تو کسی رو ندارن.
منم الآن جز تو کسی رو ندارم.
امروز که قرآن خوندم همون چیزایی که تا الآن حفظ کرده بودم ازشون خواستم از کلمهها خواستم دعام کنن، ازشون خواستم بگن که یه روزی من بهشون متوسل شدم و الآن کمکم کنن به خاطر همون روزای هرچند کم و بیتوجه.
نیمهی شعبانه..میگن اماما جشن و شادی رو بیشتر دوست دارن، و بیشتر حاجت میدن.الآن که عیده و دلتون شاده دل مارم شاد کنید..خواستهی
بیگلری خاطرنشان کرد: عملیات اجرایی طرح شبکه فاضلاب در بخش کیار آغاز شده است و شهرهای چلگرد، ناغان و دشتک نیز ردیف ماده ۲۳ را دریافت کردهاند که با پایداری ردیفهای اعتباری شبکههای فاضلاب را در این مناطق ایجاد میکنیم.
مدیرعامل شرکت آب و فاضلاب شهری چهارمحال و بختیاری در این آیین اظهار داشت: این تصفیهخانه فاضلاب دارای کیفیت مطلوب و از استانداردهای زیستمحیطی برخوردار است.
قدرتالله بیگلری افزود: این طرح، نخستین تصفیهخانه در اس
بدندرد. آبریزش بینی. خستگی. کرخت بودن. سستی. بیانگیزگی. پس از برگشتن از تبریز با اینها دست و پنجه نرم کردم. حتی میل نداشتم که برای خودم غذا بپزم. چند روزیست که از خانه بیرون نرفتهام. قرص الدی کار خودش را کرده. بعد از شنیدن خبر گران شدن بنزین دچار فروپاشی روانی شدم. امروز کمی نقاشی کشیدم و نشستم پای تماشای سریال. بعد از ظهر خوابیدم. وقتی که بیدار شدم اینترنتم قطع بود. هنوز وایفای نگرفتهام و چه کسی میداند که اینترنت گوشی چه زمانی وصل
یک روانشناس گفت: افرادیکه از انزوای اجتماعی رنج میبرند، احساس میکنند که از دنیا کنار گذاشته شدهاند.
فرناز امیراصلانی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) منطقه زنجان، اظهار کرد: عواطفی از قبیل طرد شدن برای بسیاری از افراد دردناک است. به همینخاطر همه تلاش خود را به کار میبندند تا از این تله نجات پیدا کنند. در واقع حتی اگر شخصی احساس کند که از همسن و سالانش بهتر است، این تفاوت میتواند رنجآور و آزاردهنده باش
کنکاشی که در تسخیر هندوستان کردم این بود که اول بسبیل مزاجدانی از فرزندان و اُمرا کنکاش خواستم
امیرزاده پیرمحمد جهانگیر گفت که چون مملکت هند را بگیریم از زَر هند عالمگیر شویم
و امیرزاده محمد سلطان گفت هند را میگیریم لیکن هندوستان را حصارها است اول دریاها دوم جنگلها و بیشهها سیوم سپاه سلاحدار و فیلانِ آدمشکار
امیرزاده سلطان حسین گفت که چون هند را بگیریم بر چهار اقلیم حاکم و فرمانفرما گردیم
امیرزاده شاهرُخ گفت که در قوانین تُ
درباره این سایت